عبدالکریم سروش در یادداشت اخیر خود [۱] «دین ستیزان» و «منکران» دین را مورد عتاب و خطاب قرار میدهد و آنها را به عدم آشنایی با شیوه نقد راستین متهم میکند و از آنها میخواهد که با مومنان از در دوستی در آمده و خود را آماده شنیدن نقد و نظر آنها کنند. وی در ادامه آنچه را که «روی آوردن به شنعت زدن و خبث گفتن» خوانده نکوهش نموده و دگراندیشان را متهم میکند که از توهین و تمسخر مقدسات مومنان لذت میبرند!
اولا بنده به این موضوع باور ندارم که منکران دین از حمله به مقدسات دینداران لذت میبرند و اگر هم نوشته تند و نقد نیش داری بر ضد دین و باورهای دینی منتشر میشود اغلب برای خرافه زدایی و افزایش آگاهی مردم و در نقش تشری به آنهاست تا بلکه اندکی اندیشه کنند. چه آنکه بسیاری از این به اصطلاح «مقدسات» اساسا معلوم نیست بر چه اساسی مورد احترام قرار گرفتهاند…! مثلا مشخص نیست پیامبر اسلام یا اهل بیت وی چه خدمتی به بشریت کردهاند…؟! مشخص نیست چطور چندین هزار امامزاده در کشور وجود دارد و چطور این مردگان میتوانند شفا بدهند و یا منشا اثری باشند …؟!
دوما همانطور که دوست عزیز اندیشه هم در مطلب خود به خوبی توضیح داده است، اکثر این رفتارها، در واقع واکنش و به دیگر سخن اعتراضی هستند به محدودیتها، فشارها و سرکوبهایی که سالهاست از سوی حکومت دینی جمهوری اسلامی بر دگراندیشان وارد شده و میشوند. این رفتارها در واقع عکس العملی هستند به دخالت اسلامگرایان در کوچکترین زوایای زندگی خصوصی افراد و تلاش شبانه روزی آنها برای فرو کردن باورهای مذهبی خود در چشم مردم و زمینه به بهشت رفتن زورکی آنها را فراهم کردن …! دلیل اصلی را باید در همین احکام ارتداد، شلاق، اعدام همجنسگرایان، قطع دست و پا، تبعیض جنسیتی، فشار بر اقلیتهای مذهبی و عدم تحمل دگراندیشان جستجو کرد. متاسفانه جناب سروش ریشه موضوع را نمیبیند…!بدیهی است که هر هر عملی را عکسالعملی است و هر چه عمل رادیکالتر شود، عکس العمل هم شدیدتر خواهد شد! من فکر نمیکنم اگر دولتی سکولار میداشتیم، این حجم از حملات بر ضد مذهب و باورهای مذهبی را شاهد میبودیم.
اما از همه اینها گذشته بد نیست ببینیم جناب سروش که اینطور به فغان آمده و دگراندیشان را ناآشنا با شیوه نقد اصولی معرفی میکند، خود در گذشته چگونه رفتار کرده است. بد نیست نگاهی بیندازیم به سابقه کلام و نوشتار سروش درباره دگراندیشان و واکنش وی به منتقدان از خود، تا بهتر با نقد راستینی که او از آن سخن میگوید آشنا شویم! تا سیه روی شود هر که در او غش باشد…!
– سروش در سخنرانی خود تحت عنوان «درباره روشنفکری» در دانشگاه تهران در سال ۱۳۶۵، جریان روشنفکری ایران را متشکل از «نفاق پیشگان جبون و زبونی» میداند که به قول وی «سر تا پا جامه الحاد و نفاق بر تن کرده بودند و به همه طعن میزدند، حال آنکه خود از همه مطعونتر بودند». وی در ادامه میگوید: «روشنفکری، علی الاغلب، در دیار ما برخلاف آنچه در اروپا گذشت، با بیدینی و سست عقیدگی آغاز شد و با بیبند و باری درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهی گردید. میرزا آقاخان [کرمانی] و احمد روحی و افضل الملک بیدین بودند و [محمد علی] فروغی سست عقیدهای عمله ظلم و [صادق] هدایت فرویدیستی بورژوامنش و [علی] دشتی هوسرانی فرومایه و بیاعتقاد» [۲].
– وی از آنچه بی بند و باری و روحانیت ستیزی در دوران پهلوی بوده انتقاد کرده و روشنفکران آن زمان را مورد حمله قرار میدهد و میگوید: «روشنفکران در ایران چه بسیار آمدند و چون مرغی بر کوهسار جامعه نشستند و برخاستند و نه بر آن کوه افزودهاند و نه از آن کوه کاستند. یا در حسرت فرج و گلو سخنی گفتند و یا مقلدانه از مارکسیسم دم زدند. بیسبب نبود که کثیری از این خلق انبوه در برابر شیدهها و حیلههای ضد دینی نظام پیشین، عاشوراکشیهایش، روحانیت ستیزهایش و ترویج عریانی و ادبیات جنسی و…. کوچکترین انگشتی به اعتراض بلند نکردند.» [۳]
– سروش درباره آرامش دوستدار مینویسد [۴]: «روشنفكری هم نوعی از تفكر است و بنابراین جمع میان روشنفكری و دینداری هم ممكن است. مگر اینكه كسی از ابتدا مدعی شود كه اساسا تفكر و تدین با هم نمیسازند مثل آن آقایی كه در آلمان نشسته و نه دوستدار حقیقت است و نه حقیقت در او آرامشی پدید آورده است. او بر طبل این اندیشه ناصواب میكوبد كه تدین و تفكر با همدیگر قابل جمع نیستند.»
– در واکنشی خشم آلود به سخنان محمود دولت آبادی در انتقاد از نقش سروش در انقلاب فرهنگی، سروش مینویسد[۵]: «به جستجو برآمدم که قصه چيست و محمود دولتآباد کيست. خبر آوردند خفتهای است در غاری نزديک دولتآباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بیخواب شده و دست و رو نشسته به پشت ميز خطابه پرتاب شده و به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکريم سروش سخن رانده و او را «شيخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است و اين همه عقدهگشايی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمايت از مهندس موسوی که در پی پوشيدن قبای خجستهی صدارت است. گزافه و ياوه بسيار شنيده بودم اما اين گافهای گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی ديگر بود…. او میتوانست به اين خفتهی پريشانگو بياموزد… شيخ ستاد بودن نه حسن است، نه عيب آن که عيب است دروغ زنی و دريوزگی و چاپلوسی کردن و سابقهی استالينی داشتن و فرصتطلبانه ژست آزادی خواهی گرفتن است…حالا بنگريد خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمیداند و اعضايشان را نمیشناسد و از کارهاشان خبر ندارد و ديروز و امروز را به هم میبافد و زمان را در مینوردد و دروغ بر دروغ میانبارد و جهل بر جهل میتند، چون ماموری نامعذور به اميد پاداشی موعود حمله بر معلمیيک قبا میآورد که از ديدگاه استالينی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسی خواهی جرمی و خطيئهای ندارد…. به تاوان داشتن رايی مستقل و مشروع، آنان را پيش گلادياتورها میافکنند و پوست و پوستينشان را میکنند و هلهله کنان قصهاش را بر سر بازار و برزن میگويند و در رسانههای خبری خود میآورند. اما مباد از ياد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصوير موحشی است که هيچ گاه از ياد جوانان اين ديار نخواهد رفت.»
قضاوت با شما…!
منابع:
[۱] – رجوع شود به اینجا
[۲] – عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دینداری، چاپ چهارم، انتشارات صراط، تهران: ۱۳۷۷، ص ۲۹۳.
[۳] – تأملات ایرانی، همان، ص ۱۳۵.
[۴] – رجوع شود به اینجا
[۵] – رجوع شود به اینجا
مطالب مرتبط:
سنگسار نوجوانان عراقی به خاطر داشتن ظاهری شبیه پیروان سبک غربی ایمو
ننگ بر آیینی که در آن یک جوان تنها به خاطر ابراز عقیده بایستی کشته شود!
در ستایش کسانی که ایستاده مردن را برگزیدند؛ از احمد کسروی و فریدون فرخزاد تا شاهین نجفی …!
شاهین نجفی مرتده؟ دمش گرم! مسلمان زاده مرتد زیاد داریم اما از ترس جونشون جرات ندارند به زبان بیاورند!
چرا ائمه قدرتمندی که قادر به شفا دادن مریضان صعب العلاج هستند، شاهین نجفی را ادب نمیکنند؟! علت صدور فتواهای قتل، ترس از به هم خوردن کاسبی چند صد میلیاردی مبتنی بر ترویج خرافه و مرده پرستی است!
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
دیدگاههای اخیر